کتاب پیکرم یک موج می شیرازه می‌خواهد

عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را
که بینایی چو چشم از سرمه ممکن نیست مژگان را

به غیر از باده پیمایی چه دارد پنجه‌ی منعم
ز وصل زر همان یک حسرت آغوش‌است میزان را

به هرجا عافیت رو داد نادان در تلاش افتد
دویدن ریشه‌ی گل‌های آزادی‌ست طفلان را

حسد را ریشه نتوان یافت جز در طینت ظالم
سرِ دنباله دائم در دل تیر است پیکان را

درشتان را ملایم‌طینتی‌هایم خجل دارد
زبان از نرم‌گویی سرنگون افکند دندان را

اگر سوزد نفس از شور محشر باج می‌گیرد
خموشی‌های این نی در گره دارد نیستان را

کتاب پیکرم یک موج می شیرازه می‌خواهد
نم آبی فراهم می‌کند خاک پریشان را

فغان کاین نوخطانِ ساده‌لوح از مشق بی‌باکی
به آب تیغ می‌شویند خط عنبرافشان را

دگر کو تحفه‌ای تا گل‌رخان فهمند مقدارش
چو نقش پا به خاک افکنده‌اند آیینه‌ی جان را

چو بوی گل لباس راحت ما نیست عریانی
مگر در خواب بیند پای مجنون وصل دامان را

به بی‌سامانی‌ام وقت‌است اگر شور جنون گرید
که دستی گر کنم پیدا نمی‌یابم گریبان را

به چشم خونفشان بیدل تو آن بحرِ گُهرخیزی
که لاف آبرو پیشت گدازد ابر نیسان را

#بیدل_دهلوی
دیدگاه ها (۰)

خوش آن ساعت که یار از در درآیو | استوری

ما وارث انبیا هستیم

کلیپ شهرام ناظری، می‌گذرد کاروان روی گل ارغوان

بلک فرایدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط